غم عشق -قسمت 23
love sorrow
درباره وبلاگ


سلام به همگی .من سحر هستم و 20 سالمه .امید وارم از داستانم خوشتون بیاد و لذت ببرید . لطفا قبل از رفتن نظر یادتون نره

پيوندها
فیس بوک چت
گلدیس چت
جیز چت
آهو چت
پاراداکس چت
ماه چت
آرامیس چت
چاقالو چت
دلناز چت
تهران چت
یاهو چت
ناناس چت
آریا فیس
برمودا چت
فیس بوکی
چت روم
دل نوشته
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان غم عشق و آدرس lovesorrows.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 1019
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 82
تعداد آنلاین : 1


.:|فیس ـنما|:.

<


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 1019
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 82
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
سحر

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, :: 12:41 :: نويسنده : سحر

اینم یه قسمت اضافه از خلاصه

******************

روز آخر مجردی آرمین بود ...رفته بودیم خونشون البته هم آرمین هم بهار

من: امیر رضا مـــن لـــبـــاس ندارم

اردی : اوه امیر رضا فکر میکردم زن زلیلی

امیر رضا : اااااه سحر آبرومو جلو همه بردی آخه من چنبار برا تو لباس بگیرم بابا پولام ته کشید دیگه

بهار : آقا امیر رضا خوب دختر عموم راست میگه تو که لباسی براش نخریدی

امیر رضا : برا عقدت اون لباس یاسیه برا نامزدی صورتیه که پر پری بود حالا هم پیله کرده این قرمزرو میخواد که

از عروس خوشکل تر بشه

بهار: ســـحـــر! حسابتو میرسم میخوای از من خوشکلتر بشی؟

من: من ساغدوش عروسم پس میخوای زشت باشم؟

پگاه : اردلان منم لباس میخوام

اردی : ما که دیروز رفتیم برا عروسی خرید کردیم!

من: پگاه لباست چه رنگه؟

پگاه: رنگ لباس تو

آرمین : حالا براچی هی میخواید لباس بگیرید؟

من: اصلا شما مردا چرا داخل مسائل زنونه دخالت میکنید؟

آرمین : آقایون همگی بریم حیاط؟

همه آقایون: بریم

من: هوی آقا امیر رضا زیادروی نمی کنی مخصوصا دهنت بو سیگار میداد رات نمیدم خونه

امیر رضا : باش

اردی : هه امیر رضا خاک تو سرت.

پگاه : آقا اردلان تو هم گوش کن.

آقایون رفتن صدای خنده هاشون تا تو اتاق میومد ظاهرا داشتن اردلانو امیر رضارو مسخره میکردن آرمین اونارو مسخره میکرد اونا هم آرمینو چون فردا قرار بود زن بگیره

بعد یک ساعت قه قه امیر رضا اونقد میومد که اوردنش تو آب دادن بهش . اونقد خندیده بود که داشت از سر درد میمرد و مث انار قرمز شده بود . وقتی رفتیم خونه بهش قرص دادم اما مگه خوب میشد؟

با کلی زور خوابید منم اونقد خسته بودم که یادم رفت سپیدرو از پیش مامانمینا بیارم

صبح ساعت7 بیدار شدمو اونقد سر امیر رضا قر قر کردم که 9:30 پاشدیم رفتیم سراغ خرید لباس

وقتی برگشتیم اونقد قربون صدقش رفتم که به غلط کردن اوفتاد

 ساعت 11 وقت آراشگاه داشتیم  رفتم پیش بهار که دستجمعی بریم آراشگاه

به امیر رضا هم گفتم که سپیدرو از پیش مامانمینا بیاره خوب تمیزش کنه بعد لباس خوشکلاشو تنش کنه ببینه کدوم قشنگ تره با همون بیاد دنبال من

سپیده 1 سالو نیمش بود کوچولو خوشکل مث بچگیه خودم موهاش فرفرو قهوه ای روشن

پرنیان هم تازه به دنیا اومده بود البته 8 ماهش بود اما خوب هنوز درستو حسابی راه نیوفتاده بود

ارسلان حدود 3 یا 2 سالش بود با یه کتو شلوار کوچولو مث باباش شده بود

ساعت 6:30 امیر رضا اومد دنبالم که بریم تالار من تنها کسی بودم از آراشگاهیا که زود رفتم اما اونایی که با ما یا همون دوستان دیر اومدن

عروس داماد هم سر وقت خودشون اومدن .

منم کلی با بهار رقصیدم بعدم که امیر رضا . حالم خیلی بد بود آخه 5 ساعت رقصیدم بعد که رفتیم خونه عروس اونجا هم میرقصیدم هم از مهمونا پزیرایی میکردم .

خدارو شکر بازم لباس برده بودم چون سپیده خانوم خیلی کثیف کاری کرد اگر بخوایم حساب کنیم من کثیف کاریم بیشتر بود تا جوجوم

گلاب به روتون هم خونه بهار آوردم بالا هم وقتی رفتیم خونه خودمون

امیر رضا: شاید به خاطر زیاد رقصیدن با بهاره .

من: اگه فقط با تو میرقصیدم اینطوری نمیشدم؟

_: نه .

_: امیر رضا میخوام یه چیزی بگم اما ناراحت نشیا

_: باشه عزیزم

_: اگه من بات نمیرقصیدم آبرومو میبردی

_: خوب منم حق داشتم تو حساب کن مثلا هستی اما شوهرت با یکی دیگه برقصه چکار میکنی؟

_: اولا که غلط کرده با یکی دیگه برقصه بعدم برا چی باید با یکی دیگه برقصه؟

_: جوش نزن عشقم دارم مثال میزنم

_: حالا انگار من با یه مرد رقصیدم ... با سپهر هم میرقصیدم همینو میگفتی؟

_: آره . چرا وقتی من هستم تو با دیگران برقصی ؟ اصلا تو نبودمم نباید برقصی

_: حالا مثلا قیرتی شدی؟ باشه با هیشکی نمیرقصم

جیغ سپیده در اومد شیر میخواست منم که بی خیال بچه بودم همیشه تا گریه نمیکرد کاریش نداشتم ولی امیر رضا خیلی ناز نازیش کرده بود

من: اه سپید باز گریه کردی ؟ بگیر خواب شیر نیست

امیر رضا : سحر تو چه بی احساسی دخترم خودشو کشت

من: خودت بهش شیر بده پر رو میشه

امیر رضا سپیدو آورد . داشتم بهش شیر میدادم امیر رضا هم خیلی حرف میزد

من: چیه دیدی بابات خوانندس هرچی میخوای زود برات میاد ؟

امیر رضا : با این اونجوری رفتار میکنی بعدیا دیگه چی میشن؟

من: ای وای گفتی. پسفردا باید برم سنو گرافی

امیر رضا : چی ؟ مگه تو حامله ای؟

من: په نه په بهار حاملس من میرم جاش دکتر

امیر رضا : کی؟ !!!!! چرا به من نگفتی؟

من: به خدا تعطیلیا . خوبی امیر رضا؟

امیر رضا : نه جدی؟ وای خدا شکرت دارم بابا میشم

من : دارم شک می کنم. پاشو سپیدو ببر

امیر رضا : ببخشیدا اما تا اونجایی که تو رقصیدی بچت چار قولو شده

من: پـــاشـــوبــــــرو

سپیدو برد خوابوند

هنوز به جز امیر رضا کسی خبر نداشت حاملم نمیخواستم به کسی بگم چون بابام قرقر میکرد

وقتی رفتم سنوگرافی خدارو شکر بچم زده بودو سالم

بچم به دنیا اومد اسمشوگذاشتیم امیر علی

امیر علی هم 1 سالو نیمش بود. امیر رضا منو بردبود کرج که یکی از دوستامو ببینم بعد اینکه منو رسوند رفت پیش دوستاش

آخرین باری که بهش زنگ زدم پشت چراغ بود . بعد نیم ساعت بازم بهم زنگ زد اما یه نفر دیگه با شماره ی امیر رضا زنگ زده بود

همون لحظه بدترین خبر دنیارو بهم دادن اینکه همسرتون به یه تریلی برخورد کرده و تا بیمارستان دووم نیورده

خیلیا حال منو میفهمیدن

داشتم دیوونه میشدم اشکام بند نمیومد قلبم خیلی درد میکرد حتی سپهر منو دکتر هم برد دکتر خیلی توصیه میکرد که مواظب خودم باشم زیاد گریه نکنم یه به خودم فشار نیارم

اما 2 هفته بعد از از دست دادن امیر رضا رگای قلبم بسته شد وسکته مغذی کردم که رفتم تو کما

تا 6 ماه با دستگاه زنده بودم

مامانم میومد پیشمو از سپیدو امیر علی برام میگفت که بزرگ شدنو دلشون خیلی برامون تنگ شده اما ما نیستیم

دکتره گفتن که مغذم دیگه از کار اوفتاده و دیگه نتیجه ای نداره

بابام رضایت داد دستگاهارو ازم جدا کنن و دیگه برای همیشه مردم

خدا مرگ رو پایان زندگی نمیدونه چون بهشتو جهنمی و قیامتی هست اما مرگ پایان یه عشقیه که با کلی بدبختی به دستش آوردی وقتیم که از دستش دادی بدبخت شدی

**************************************************

داستان تموم .

همتونو دوست دارم حتی اونایی که نظر نمیدن .

احساستونو راجب داستان و مخصوصا قسمت های آخر بنویسید.


نظرات شما عزیزان:

بهــــــــــــار
ساعت18:49---11 خرداد 1392
آجی خدا رحمتت کنه
الهی بمیرم برا امیرعیلی و سپیده که بی پدرو مادر شدم
اجی داستان عاللللللللللی بود خیلی قشنگ بود
تمام قسمتات محشر بود
آجی تو جهنم پیش خودتو امیررضا یه جا خوب واسه من آماده کن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: